در شب عاشورا اصحاب باوفاى امام حسين (ع) هر كدام با زبانى ، وفادارى خود را اعلام كردند. به محمد بن بشر خضرمى - يكى از ياران ايشان تازه خبر رسيد كه پسرش در مرز رى به دست كافران اسير شده است ، محمد گفت :اجر و ثواب خود و پسرم را از خداوند مى خواهم . من دوست ندارم كه پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم !
امام حسين (ع) كه سخن او را شنيد، فرمود: بيعتم را از تو برداشتم . آزادى ، برو براى آزادى پسرت كوشش كن !
محمد بن بشر گفت :درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم !
امام حسين (ع) پنج لباس برد يمانى - كه قيمت آنها هزار دينار بود - به او داد و فرمود: اينها را به پسر ديگرت بده تا با دادن اين لباس ها به دشمن، برادرش را از اسارت آزاد سازد.
بحار، ج 44، ص 394 به نقل از داستانهاي بحار الانوار – ج 1
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین